عقل و تفکر در معارف اسلامی
در این مقاله به بررسی جایگاه عقل در معارف اسلامی می پردازیم.
قرآن کریم میفرماید: «ادْعُ إِلى سَبِیلِ رَبِّکَ بِالْحِکْمَةِ وَالْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَجَادِلْهُم بِالَّتِی هِیَ أَحْسَنُ » [1].
این آیه به ما میآموزد که اگر بخواهیم حقیقت را به دیگران بگوییم سه راه دارد؟
1- بالحکمة: حکمت در این آیه به معنای اصطلاحی نیست، بلکه هر سخنی که محکم و استوار باشد، به آن سخن حکیمانه میگویند. اگر معارف عقلی هم از این طریق ثابت شود بخشی از حکمت است.
2- و الموعظة الحسنة: یعنی با پند و اندرز افراد را از گمراهی نجات دهیم.
3- و جادلهم بالتی هی احسن: اگر شخصی، مخالف ما است با مسلّمات خودش با او سخن بگوییم. مجادله به معنای این است که مسلّمات خصم را بگیریم و طبق مسلّمات او با او حرف بزنیم. [2]
چرا قرآن این سه راه را پیشنهاد میکند؟ چون مخاطبها فرق میکنند. گاهی مخاطب، انسانی عقلانی، حکیم و اهل استدلال است. مسلماً باید با او با قول محکم و استوار و عقل پسند سخن گفت.
گاهی مخاطب آنقدر ادراک ندارد که با او به برهان سخن بگوییم بلکه باید عواطفش را تحریک کرد. اثر موعظه، تحریک عواطف است. پس باید با نشان دادن عواقب کار، او را هدایت کرد.
گاهی مخاطب، نه حکیم است و نه انسان موعظه پذیر، بلکه مخالف است و نظر او با نظر ما فرق دارد. باید با او به جدال احسن پرداخت، یعنی مسلمات خودش راگرفت و بر علیه او استفاده کرد. [3]
پس قرآن، دلیل و برهان را یکی از راههای دعوت میداند. دلیل و برهان یعنی چیزی که خرد پسند باشد و عقل انسان او را بپذیرد. حال باید ببینیم جایگاه عقل در معارف اسلامی و عقلی چیست؟
جایگاه عقل در معارف اسلامی و عقلی
نسبت به جایگاه عقل در معارف اسلامی، اندیشمندان به سه دسته تقسیم شدهاند: گروه حسگرایان، گروه معطّله، و راهی میان تشبیه و تعطیل.1« حس گرایان: غالب غربیها و اروپاییها حسگرا هستند و فلسفه آنها بر «حس» استوار است [4].
ایشان میگویند ما نمیتوانیم ماورای حس را درک کنیم، چون ابزار درک ما، تجربه است و تجربه هم فقط میتواند در مسائل حسی سخن بگوید، و درباره چیزی که ماورای حس است مثل برزخ، خدا، قیامت و مانند آن نمیتوانیم نفیاَ و اثباتاً قضاوت کنیم. ابزار درک ما آزمایش است و آزمایش هم فقط میتواند در مورد ماده و انرژی قضاوت کند و بگوید هست یا نیست. ولی روح مجردی را که خداپرستان مدعی آن هستند، نمیتواند اثبات کند. چاقوی آزمایش ما، به رگ و استخوان میخورد اما به روح نمیخـورد.
نقد:
به طور اجمال باید گفت: شما در همان مسائل حسی، گزارههایی را قبول دارید که عقلیاند نه حسی از جمله:
1- تجربه: شما معتقدید که تجربه شما را به واقع میرساند. شما تجربه را از کجا به دست آوردهاید؟ تجربه و آزمایش، خود قابل تجربه نیست پس شما گزارهای را قبول دارید که از مجرای حس به دست نیامده است. بنابراین حسگرایان باید حداقل یک قضیه عقلی را قبول داشته باشند.
2-حسگرایان میگویند: «همه معلومات باید از طریق تجربه بدست آید ». این گزاره، عقلی است چون استدلال میکنند و میگویند وسیله من آزمایش است و آزمایش هم در ماورای حس راه ندارد. پس باید تمام قضایا در مجرای حس باشد و ماورای حس، قابل درک نیست.
3- مورد تجربه شما، یک قضیه جزئی است اما شما بارها آن را تجربه میکنید و به یک قضیه کلی دست مییابید. این که همه آنتی بیوتیکها ضد تب هستند، یک قضیه کلی است و آن را از راه عقل بدست آوردهاید. عقل میگوید: «حکم الامثال فی ما یجوزُ و ما لا یجوزُ واحدٌ ». همین که از مورد جزئی، یک قاعده کلی ساختهاید، کار عقل است.
علاوه بر این موارد، نقضهای دیگری هم وجود دارد. [5]در کشور ما بحمدالله این مسئله طرفدار ندارد چون بعد از فروپاشی شوروی، مارکسیستها عقب نشینی کردهاند.
2« معطّله: این گروه چون عقل خود را از درک، تعطیل کردهاند به «معطّله » مشهور شدهاند.
این گروه که غالباً محدثین اهل سنتاند »حنابله و امثال آن« میگویند: با وجود کتاب و سنت، نیازی به استفاده از عقل در ماورای طبیعت نداریم. عقل برای درک ورای کتاب و سنت راهی ندارد.
کتاب و سنت میگوید خدا دست دارد، «وَقَالَتِ الْیَهُودُ یَدُ اللّهِ مَغْلُولَةٌ غُلَّتْ أَیْدِیهِمْ وَلُعِنُواْ بِمَا قَالُواْ بَلْ یَدَاهُ مَبْسُوطَتَانِ» [6]. ما هم میگوییم خدا دست دارد ولی برای اینکه جزو مشبّهه نباشیم میگوییم دست و چشم او مانند دست و چشم ما نیست. اینها میگویند با وجود کتاب و سنت نیازی به عقل نیست. [7]
حکایتی در تاریخ معروف است که حتی ابن تیمیه هم در الرسائل نقل کرده است. او میگوید مردی پیش مالک بن انس آمد و با قرائت آیه «الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» [8] از کیفیت و چگونگی «استوی » پرسید و گفت، ما «استوی » را به معنای «جلس » میدانیم. پیشانی مالک عرق کرد و گفت: «الکیف غیر معقول و الاستواء معلوم و الایمان به واجب و السؤال عنه بدعة [9] » سپس دستور داد سائل را از مجلس بیرون کردند. بعضی کتابها نقل کردهاند که گفت: «الکیف مجهول و الاستواء معلوم ». این گروه دستگاه خود را از بررسی معارف تعطیل کرده و میگویند همین ظواهر را میگیریم و اگر بوی تشبیه و تجسیم داد، میگوییم دست دارد بلا کیف، چشم دارد بلا کیف، استواء دارد بلا کیف. [10]
نقد:
روش معطّله، روش صحیحی نیست. قرآن کریم، ما را به تفکر و تدبر دعوت کرده است. خداوند قرآن را تنها برای خواندن نفرستاده است، قرآن را برای تدبر هم فرستاده است. «لِّیَدَّبَّرُوا آیَاتِهِ» [11]قرآن امر به تدبر و تفکر کرده است.
ماده عقل با تمام مشتقاتش چهل و نه مرتبه در قرآن آمده است. [12] تفکر [13] و تدبر [14] چند بار در قرآن آمده است. اگر سؤال واقعاً بدعت است چرا قرآن اینها را آورده و دعوت به تدبر و تفکر کرده است؟
معطله میخواهند بگویند اسلام سراپا تعبّد است و تفکر فقط در مسئله اثبات صانع و نبوت جایز است و در بقیه مسائل تفکر ممنوع است.
این نظریه برخلاف قرآن است. قرآن ما را به تفکر و تدبر دعوت میکند. حتی تفکر را یکی از نشانههای مؤمن میداند: «الَّذِینَ یَذْکُرُونَ اللّهَ قِیَامًا وَقُعُودًا وَعَلَىَ جُنُوبِهِمْ وَیَتَفَکَّرُونَ فِی خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذا بَاطِلاً» [15]
«أَفَلَا یَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا» [16]
اینها هم مانندحسگرایان، مخالف عقلاند با این تفاوت که حسگرایان، ماوراء طبیعت را نه نفی میکنند و نه اثبات؛ اما اینها به ماوراء طبیعت معتقدند ولی میگویند ادراک عقل را باید نسبت به اینها تعطیل کرد.
چندی قبل در یکی از نشریات عربستان مطلبی از عبدالعزیز بن باز خواندم: از ایشان سؤال کرده بودند خدا جسم است یا نه؟ صریحاً گفته بود: نمیتوانیم بگوییم که خدا جسم نیست. چون در قرآن و سنت نیامده است: «انه سبحانه لیس بجسمٍ ».
اینها نمیخواهند حتی این آیه را درک کنند: «لا تُدْرِکُهُ الاَبْصَارُ وَهُوَ یُدْرِکُ الابْصَارَ» [17]. گاهی میگویند: لا یدرک یعنی کنه او را درک نمیکنیم، اما ظاهر او را میبینیم! لذا حتی عاقلهای اشاعره مانند فخر رازی و ایجی و تفتازانی و غزالی میگویند: «انّ الله سبحانه یُری فی الآخرة بالابصار » [18].
در کتابهای روایی آنها، ابوهریره نقل کرده است که شبی مهتابی، پیامبر6 اصحابش را جمع کرد و گفت: «انّکم تَرَونَ ربّکم یوم القیامة کما تَرَون القمرَ». معطّله از قرآن فقط تلاوت آن را قبول دارند.
اگر بخواهید عقیده معطله را بدانید، دو کتاب توحید را کنار هم بگذارید که هر دو در یک عصر نوشته شدهاند. توحید صدوق و توحید ابنخزیمه. تمام عبارتهای ابن خزیمه تشبیه، جبر، تعطیل عقول و تعبد به ظواهر است اما توحید صدوق برهان، تعقل، استدلال و هدایتگری عقل است.
کسانی که بخواهند عقل را از ادراک تعطیل کنند، حتی یک صفت از صفات خدا و نیز نبوت پیامبر6 را نمیتوانند ثابت کنند. اگر بگویند معجزه آورده، میگوییم از کجا معلوم که اعجاز دلیل بر اثبات نبوت باشد! اگر بگویید در قرآن آمده، میگوییم هنوز که قرآن ثابت نشده است.
این افراد از پیامدهای ناگوار مکتب خود غافل هستند. ما اگر عقل را تعطیل کنیم هیچ اصلی از اصول دین را نمیتوانیم ثابت کنیم. حتی در نبوت پیغمبراکرم6، نیاز به دستگاه عقلانی است تا بگوییم خدا حکیم است، حکیم هرگز راضی به «اغراء به جهل » نیست. پس اگر آورنده این معجزه »نعوذ بالله« انسان ناسالمی باشد، خداوند حکیم نباید چنین قدرتی را در اختیار او قرار دهد. این بـا حکمـت خداوند منافات دارد: «وَلَوْ تَقَوَّلَ عَلَیْنَا بَعْضَ الْأَقَاوِیلِ لَأَخَذْنَا مِنْهُ بِالْیَمِینِ ثُمَّ لَقَطَعْنَا مِنْهُ الْوَتِینَ»[19].
قرآن گاهی برای اثبات خدا استدلال میکند «أَفِی اللّهِ شَکٌّ »[20]. بعد برهانش را میآورد «فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالأَرْضِ» [21]. یعنی از ممکن پی به واجب میبریم.
معطّله میخواهند بگویند ما اهل تشبیه و تجسیم نیستیم، ولی در واقع همچون «مجسّمه » و «مشبّهه» هستند. میگویند خدا دست دارد اما دست او کیفیت دست ما را ندارد.؟! دست تمام واقعیتش همین کیفیت است. اگر این کیفیت نیست، دیگر معنی ندارد دست باشد. هر کس عقل را تعطیل کند دچار تشبیه و تجسیم میشود. ابن تیمیه میگوید: «خدا عرش دارد و بر تخت مینشیند، اما به قدری بزرگ و سنگین است که تخت او مانند تختهای بشری صدا میکند».[22]
3« راه میان تشبیه و تعطیل:
ما مانند مشبّهه و معطّله نیستیم. چراغ عقل را روشن میکنیم و با آن معارف را تجزیه و تحلیل میکنیم. البته مقلد مکتب ملاصدرا، ملاهادی سبزواری یا شیخالرئیس هم نیستیم. چون در معارف فکری، تقلید جایی ندارد. از علوم و معارف آنها بهره میگیریم، اما هرگز بند مکتب غیر معصوم را به گردن نمیافکنیم. این همان راهی است که خدا، پیامبر 6و ائمه: گفتهاند.
اولین خطبه در نهجالبلاغه یک دنیا کلام، فلسفه و حکمت است. آنجا که در پاسخ به این سئوال که آیا صفات خدا عین ذات اوست؟ یا ذات او عین صفات اوست؟ یا هر دو چیزند؟ امام علی7 میفرماید: توحید یعنی «نفی الصفات عنه » نه این که بگوییم خدا عالم نیست یا قدرت ندارد؛ بلکه میگوییم علم چیزی زائد بر ذات نیست. ، قدرت و سایر صفات هم زائد بر ذات نیستند «لشهادةِ کلّ صفةٍ انّها غیرُ الموصوف، وشهادة کلّ موصوفٍ انه غیر الصّفة، فمن وصف الله سبحانه فقد قرنه» [23] اگر بگوییم هم خدا و هم علم، خدا را دو تا دانستهایم: «و من قرنه فقد ثنّاه، و من ثنّاه فقد جزّأه[24] ».
این سخن امام7 سراپا برهان خداشناسی است. ولی متأسفانه هنوز هم اشاعره معتقدند صفات خدا زائد بر ذات خداست. بنابر این صفات خدا هفت تا است و با خدا، هشت ذات میشود.
اشاعره با این حرف چهره مسیحیان را سفید کردهاند. مسیحیان میگویند قدماء ثلاثه، اما اشاعره میگویند قدماء ثمانیه. چرا از نظر فکری چنین منحرف شدند؟ چون چراغ عقل را روشن نکردند و به ظاهر بسنده کردند. آن هم ظاهری که در آن تفکر نکردند و گرنه محال است ظاهر قرآن و سنت متواتره با خرد منافات داشته باشد. قسم به خدا هیچ ظاهری از ظواهر قرآن مخالف عقل نیست!، اما نه ظاهر تصوری بلکه ظاهر تصدیقی. نه ظاهر افرادی بلکه ظاهر جملی. [25]
مثلاً قرآن میفرماید:«ما منعک أن تَسْجُدَ لِمَا خَلَقْتُ بِیَدَیَّ» [26]. میگویند چون خدا خودش میگوید با دو دست، آدم را آفریدم [پس خدا دو دست دارد].
این ظهور، ظهور افرادی و تصوری است اما اگر دقت کنیم خدا میخواهد عنایت را نشان دهد یعنی این مخلوق مورد عنایت من است. تعبیر «بِیَدیّ » نشانه عنایت است مثل این است که مثلاً شما میگویید من فلانی را با دست خودم تربیت کردم. یعنی نهایت توجه را به او داشتم.
بنابراین ظاهر قرآن با عقل مخالف نیست. قرآن، انجیل نیست که وقتی خلاف عقل درآمد تاویل کنیم. ولی باید دقت کرد که ظاهر، ظاهر افرادی و تصوری نباشد.
پس اینکه میفرماید:«الرَّحْمَنُ عَلَى الْعَرْشِ اسْتَوَى» [27] یعنی خدا بعد از آفرینش بر تخت قدرت مستولی شد. نه اینکه خلقت کرد و بازنشسته شد بلکه بر تخت نشست و اداره کرد. این آیه توحید در خالقیت و ربوبیت را بیان میکند. یعنی هم خالق و هم مدبر خداست. [28]
البته معنای این که به عقل تکیه میکنیم این نیست که عقل معصوم است بلکه ممکن است اشتباه کند. اعتماد به عقل را قبول داریم ولی هر مکتبی را به صورت تعبدی نمیپذیریم، اما از معارف آن مکتب بهره میگیریم.
سه توصیه
1- به مسائل عقلانی اهمیت بدهید. شما در مقابل شبهات هستید و [شبهات را] باید شما جواب دهید . از دانشجو انتظار پاسخ گویی نداشته باشید. شما حوزویان مسئول پاسخگویی به این شبهات هستید.2- "ولایت و خلافت" و " وهابیت" باید ماده درسی در حوزه باشد.
3- تمام دانشها به خاطر این است که از نظر اخلاقی، انسان شویم. به همین خاطر پیامبر6میفرماید « انّما بعثتُ لِاُتمّم مکارمَ الاخلاق » باید در حوزه، درس اخلاق برگزار شود.
پی نوشت ها:
[1] . نحل / 125
[2] . المیزان، علامه طباطبائی ج12، ص372.
[3] . همان، ص373.
[4] . فرهنگ واژهها، عبدالرسول بیات ص480تا490
[5] . مجموعه آثار، شهید مطهری، ج6
[6] . مائده /64
[7] . بحوث فی الملل و النحل، سبحانی ، ج2، ص32.
[8] . طه / 5
[9] . الملل و النحل، شهرستانی ج1، ص93،.
[10] . الانابه، ابوالحسن اشعری ص18،
[11] . ص 29.
[12] . به عنوان نمونه ر. ک: بقره / 44، 73، 76، 244 – مائده / 58، 103 – یونس/42، 100
[13] . به عنوان نمونه ر.ک: بقره/219،266- انعام/50 – روم/8 – اعراف/176- نحل/44 – حشر/21
[14] . - به عنوان نمونه ر. ک: / ص29 – نساء / 82 – مؤمنون / 68
[15] . آل عمران / 191
[16] . محمد / 24
[17] . انعام 103
[18] . بحوث فی الملل والنحل، سبحانی ج2، ص191.
[19] . حاقه/ 44-46
[20] . ابراهیم/ 10
[21] . ابراهیم / 10
[22] . الالهیات، سبحانی ج1، ص319،
[23] نهج البلاغه، دشتی، خطبه 1
[24] . نهجالبلاغه خطبه اول،
[25] . المیزان، علامه طباطبائی ج15، ص172
[26] . ص 75.
[27] . طه / 5
[28] . الالهیات، سبحانی ج1، ص89.
منبع: مرکز مطالعات شیعه
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}